قسمت دوازدهم: هنرها و علوم برای یک هدف مشترک متحد میشوند
(براساس یک ماجرای واقعی… خب، نه چندان واقعی… باشه، باشه، یک ماجرای ساختگی، مثل کارهای معمول دادستانی کل مکزیک، بله دیگه…)
در قسمت قبلی خوانده بودیم که… :
در روز بعد از طوفان، در یک جامعه فرضی، گروهی از مردم بومی، جستجوگران،[1] هنرمندان و دانشمندان بازمانده از طوفان گرد هم آمدهاند. آنها با هم چالش آغازیدن مجدد و از نو ساختن جهان را از پایه بر دوش میکشند. در غذاخوری عمومی که «بجوید، نبلعید» نام دارد، یک نبرد همگانی به راه افتاده بهایندلیل که گویا یکی از اعضای گروه علوم کاربردی، در جهت اعمال قوانین فیزیک، از قاشق بهعنوان منجنیق و از مربای کدوحلوایی بهعنوان مهمات استفاده کرده است. مواد پرتابی به مساوات روی هنرمندان و دانشمندان افتاده و واکنش منطقیای ایجاد نموده است. چیزی شبیه به سنت «پرتاب کیک» که در سینما استفاده میشود.
در اوج بمباران متقابل، خاله خوانیتا با یک ماهیتابه غولپیکر و یک ملاقهی سایز XXXL وارد شد و طرفین را به آرامش، گفتگوی منطقی و عدم اعمال یکجانبه تعرفههای گمرکی فراخواند.
آخرین باری که کاپیتان دیده شد، با کلاهخود مدل «غارتگر»[2] پشت قابلمهها وساجها پناه گرفته بود (زره ۱۰۰+، امکان تحرک۵۰۰ـ ، -هیچ چیزی دیده نمیشود-). گروه موسیقی هم در حال اجرای موسیقی متن بود (ترانهی «کی بود کی بود؟ من نبودم!» از کنسوئلیتا ولاسکز[3]). از این نبرد آغازین، بعدها با نام «جنگ مربای کدوحلوایی. سرآغاز» یاد شد. (مراجعه کنید به: قسمت ششم: علوم کاربردی، اکتبر ۲۰۲۴).
***
هنوز همه در غذاخوری هستند و درباره این بحث میکنند که نبردی را که میزها، دیوارها و سقف را با مربای کدوحلوایی پوشاند، چه کسی شروع کرد؟
اگرچه در آغاز بحث، علوم و هنرها با شک و تردید به یکدیگر نگاه میکردند، اتهامات متقابل در ابتدا مهارشده بود؛ اما وقتی که تئاتریها گفتند: «معلومه، این همون ترفند بچهگانهی قاشق منجنیقواره، مال مهد کودک»، مناقشه شدت گرفت.
علوم کاربردی ضربه را دریافت کرده و بیدرنگ پاسخ داد: «لحن شما به نظر کمی اتهامآمیز میرسه. درسته، قاشق منجنیقوار بچگانه است، اما خیلی شبیه به یک سبک نقاشی آلامد هم هست (همین را گفت: «نقاشی»، نه «هنری» و نه «گرافیکی»، گفت «نقاشی») که در اون جوهرِ رنگی رو به بوم یا دیوار میپاشند و بعد رنگها رو مخلوط میکنند. فکر میکنم اسمش هست «هنر سالادی»».
نه تنها هیچ خندهای بر نخاست، بلکه نگاههایی پر از خشم ردوبدل شد (نیّت ۱۰۰۰؛ آسیب موردنظر ۱۰۰؛ آسیب واقعی ۴۰-). و بلافاصله، همه بهسرعت میزها را با لگد به زمین انداخته و پشت سنگرهای خود پناه گرفتند. از آنجا که دیگر هیچ مهماتی در دست نبود، منتظر ماندند؛ گویی تردید داشتند که به فحاشی ادامه دهند یا وارد عمل شوند.
خاله خوانیتا – که هنوز به ماهیتابه و ملاقه مسلح بود – این وقفه را مغتنم شمرد و با لحن معصومانهای پرسید: «کاپیتان کجاست؟»
این سوال مانند رعدوبرقی بود که شب تاریک را میشکافت. طرفهای درگیر شروع به تبادل فرضیات و نظریات کردند.
اگرچه هیچکس نمیتوانست دقیقاً به یاد بیاورد که کاپیتان در وسط درگیری کجا بود، کسی اشاره کرد که پیش از شروع نبرد، کاپیتان را دیده است… کنار دیگ مربای کدوحلوایی. بعد از آن، دیگر چیزی نگفتند؛ یا اگر گفتند، دوباره همان روایت دقیق دریافت موشکهای پرتابی و پاسخ منطقی بود.
حسابدار اجازهی صحبت خواست و گفت: «ما از جرم اطلاع داریم و فکر میکنم حالا میدونیم که مجرم هم کیست». «پرنده»، از بس که سریال «قانون و نظم: واحد قربانیان ویژه»[4] را دیده بود، حرف او را تصحیح کرد: «مجرم نه، مظنون». موسیقیدانها، همیشه هوشیار، با شانه مسخرهای؟ شروع به نواختن آهنگ این سریال پلیسی کردند: تان، تان.
یک نفر پیشنهاد کرد: «کسانی که فکر میکنند کاپیتان مقصره دستشون رو بلند کنند». صدای دیگری پاسخ داد: «آروم باش دولت دگرگونی چهارم[5]، اینجا دادگاه دولتی رفاه نیست. اون بیگناهه تا وقتی که گناهاش ثابت بشه».
خاله خوانیتا قهقههای زد و حکم صادر کرد: «میخواهید کاپیتان رو به چیزی متهم کنید؟ باشید تا صبح دولتتون بدمه!». مجسمهساز خاطرنشان کرد: «بگذارید به شیوهی اینجا عمل کنیم، احضارش کنیم تا بیاد و اگه حرفی برای گفتن داره، بگه. باید پیداش کنیم و بگیم که بیاد».
خاله خوانیتا که به نظر میرسید از آنچه در حال رخدادن است لذت میبرد، با نیشخندی گفت: «خب، حالا کی جرات میکنه پا روی دم شیر بذاره؟»
***
«در واقع، شیر نیست، گربه است. یک ماده گربه کوچیک. چند روزپیش به دنبال کاپیتان راه افتاد. کاپیتان هم، همونطور که میدونی، خیلی عجیبه و اسم گربه رو گذاشت «گربه نرهی کوچولو». تو باور میکنی که کاپیتان نتونه تفاوت بین یک گربهی نر و یک گربهی ماده رو تشخیص بده؟ حتی من یک روز که داشت دوچرخهاش رو داغون میکرد، بهش تذکر دادم، و خدا میدونه چرا داشت دوچرخهاش رو داغون میکرد. مردها خیلی عجیبند… خب، من میگم مردها خیلی بیخودند، اما کاپیتان به من گفت توی قصهها نباید فحش بدیم، پس میگیم مردها خیلی عجیبند. قضیه این بود که من دوچرخهام رو بردم پیش مکانیک که زنجیرش رو درست کنه چون از جا در رفته بود. مکانیک رفته بود پوزول بخوره، من هم رفتم به کاپیتان سری بزنم، ببینم شیرینی چاموی توی دستوبالش هست یا نه، دیدم افتاده به جون دوچرخهاش: با چکش، یه دفعه! بعد یک گربه خیلی ناز دیدم و صداش زدم: «پیشی خانم نازنازی!»، اما گربهی بدجنس جواب نداد. کاپیتان درحالیکه بیل و تبر برمیداشت، به من گفت: «اسمش پیشی خانم نیست، گربه نرهی کوچولوست». بهش گفتم: «چطور چنین چیزی ممکنه؟ کاملا معلومه که این گربه ماده است!». کاپیتان شانه بالا انداخت و به کارش ادامه داد… حالا بماند که داشت چی کار میکرد. من چند بار گربه رو صدا زدم و انگار نه انگار. بعد بهش گفتم: «گربه نرهی کوچولو» و سریع اومد. شاید اصلاً باور نکنید، اما دیگه کاریش نمیشه کرد، این کاپیتان هم اینطوری از آب دراومد، فکرش خیلی بهم ریخته است».
(یادداشت نویسنده: البته که تفاوت بین گربههای نر و ماده را میدانم. گربههای نر یک روبان آبی دارند و گربههای ماده یک روبان صورتی. این را در یک کتاب علمی خواندم… باشه، باشه، باشه، در پینترست یا چیزی شبیه به آن دیدم. پایان یادداشت).
دخترک (حدود ۶ یا ۷ ساله) این موضوع را برای حسابدار، «پرنده» و «نگرنده» توضیح میداد، کسانی که پس از یک قرعهکشی پرهیجان انتخاب شده بودند تا به دنبال کاپیتان بروند و حکم احضار امضا شده به نام «برخی از بخشهای کل» را به او بدهند.
این نوشته، که روی یک تخته با «دوات» مربای کدوحلوایی نوشته شده بود – و خود این به نوعی توهین به کاپیتان محترم بود (ببخشید، «هاهاها»م تمام شده) – بهطور مشخص کاپیتان را به «تحریک به شورش مربای کدوحلوایی، آشوب بیسیلقه، انقلاب بد برنامهریزی شده، مردسالاری هتروپاتریارکال، تاکید بر دوگانگی جنسیتی، اروپامحوری سیس، هدفگیری ضعیف، ترویج نفرت و نفاق، در رفتن از زیر کار آشپزخانه، نشستن دستها، و آنچه که از تحقیقات جاری ناشی شود» متهم میکرد.
دخترک بهطور ویژه به سه نماینده هشدار داده بود که چیزی نگویند. و از همه مهمتر، از گفتن کلمهی ممنوعه اجتناب کنند. حتی نباید «ک-د-و-ح-ل-و-ا-ی-ی» را هجی کنند. دخترک اینها را در حالی توضیح میداد که از سرپایینی به طرف غاری میرفتند که گمان میکردند کاپیتان آنجاست. «چون اگه این کلمه را بگید، کاپیتان تبدیل به یک هیولا میشه، یه موجود وحشتناک که حتی در دنیای چندگانه مارول و دیسی کامیکس هم قابل تصور نیست».
سه فرستاده، به همراه دخترک، به ورودی غار رسیدند. دخترک به آنها گفت: «اینجا منتظر بمونید، و مثل توی فیلمها رفتار نکنید که به کسی گفته میشه یه جا منتظر بمونه ولی اطاعت نمیکنه، میره و بهطور دردناکی کشته میشه».
دخترک در حالی که ماده گربهی نر را در آغوش گرفته بود از غار بیرون آمد و گفت: «میگه اون روز در غذاخوری نبوده و یک شاهد بی چون و چرا داره. خب یعنی یک بهانهای داره».
سه فرستاده، مانند هر انسان دیگری در چنین موقعیتی، شروع به نوازش ماده گربهای که «گربهنره» نام داشت کردند. گربه که کلافه شده بود از بغل دخترک پرید و به درون غار برگشت. آنها از دخترک پرسیدند که محمل کاپیتان چه بود. دخترک لبخندی زد: «الان دوباره رفت توی غار. شاهدش همینه، یک گربه ماده که اسمش گربهنره است. اما این بدترین بخش قضیه نیست. کاپیتان یک وکیل داره که خیلی مشهوره».
دخترک رفت تا ببیند آیا دوچرخهاش درست شده یا نه، چون پدالهایش در اثر افتادن روی سنگریزهها کج شده بود. فرستادهها هم به شورای «برخی از بخشهای کل» گزارش دادند.
***
کاپیتان در برابر «استراتژی حقوقی»ای که وکیلش، یک سوسک پرمدعا با سرووضع عجیبوغریب، به او پیشنهاد کرده بود و بهطور خلاصه، عبارت بود از اقرار به گناهکاری از آغاز محاکمه، پاسخ داد: «نخیر، اصلا و ابدا». وکیل گفت: «موفقیتآمیز میشه؛ شورا اینقدر گیج میشه که فکر میکنم میتونی از مجازات مرگ نجات پیدا کنی». کاپیتان با عصبانیت گفت: «مجازات مرگ؟! وکالت رو کجا یاد گرفتی؟ در دانشگاههای بنیتو خوآرز[6] درس خوندی؟» سوسک کیف مدارکش را مرتب کرد و در آخر افزود: «میتونه بدتراز این هم باشه، مثلاً ممکنه محکوم شی به یک ماه رژیم غذایی با سوپ ک-د-و-…». کاپیتان با فریاد حرفش را قطع کرد: «بس کن!». سوسک حقوقدان به اشاره گفت: «ببین، اگه به مرگ محکوم بشی، کی دستمزد من رو بده؟».
***
سازماندهی دادگاه کار آسانی نبود. اگرچه گروه علوم اعلام کرد که از شرکت در آن خودداری میکند، حاضر شد طراحی دار را به عهده بگیرد – درصورتیکه متهم گناهکار شناخته شده و به اعدام محکوم شود؛ درعینحال جامعه هنری (هاهاها، مجدداً موجود است) خود را موظف دانست تا تخیل و خلاقیت را به صحنه بیاورد.
اما به بنبست خوردند، زیرا تئاتریها تنها چیزی که به یاد میآوردند قطعهای بود از خوان رویس د آلارکون[7] (که در شبکههای اجتماعی آن زمان، لوپه د وگا، تیرسو د مولینا، فرانسیسکو د کودو و لوئیس د گونگورا او را مورد تمسخر قرار میدادند، چون هیچ استدلالی علیه او نداشتند – مثل الان – و به خاطر شکل و ظاهرش به او توهین میکردند). برای کمک به آنها، ناگهان سروکلهی گروهی پیدا شد که به خوشسلیقگی نام خود را «کومون» گذاشته، و در صحنههای سینمایی طبیعی و روزمره تخصص دارد.
سایر هنرمندان داشتند برسر این که نقش دادستان و قاضی را چه کسی بازی کند جدل میکردند (گرچه در حقیقت، نقشی که همه آرزو میکردند، نقش جلاد بود)، اما یک سوسک پیدایش شد و گفت در محاکمههای فوری و مجازاتهای قصار تجربه دارد و حاضر است همزمان نقش قاضی و دادستان را ایفا کند. چون لباس قاضی، کلاهگیس و یک چکش (شبیه چکش مهندسان نجاری که گم شده بود و هیچجا پیدایش نمیکردند) همراه داشت، هیچکس تواناییهای او را زیر سوال نبرد. بنابراین مجمع هنری شکل هیئت منصفه به خود گرفت.
همه چیز آماده بود وهمه، با اشتیاقی که به سختی میتوانستند پنهان کنند، منتظر رسیدن متهم بودند…
***
آن بالاها، ماه گوش فرا داده و از شرق، نجوایی شنیده میشود که فریاد میزند:
غابت شمس الحق وصار الفجر غروب
منرفض نحنا نموت قولو لهن رح نبقى
(خورشید عدالت غروب کرده و سپیدهدم به شب بدل شده است / ما از مردن سر باز میزنیم / به آنها بگویید که زنده خواهیم ماند)
و پاهایی که بر زمین میکوبند: شاید این رقص دبکه فلسطینیهاست در حال آزمودن استحکام بنیاد دنیایی دیگر.
در تمام راهها، کسی آوار و خاطرات را زیرورو میکند و کسی منتظر است پیدایش کنند. و این تمام داستان است: جستجو کردن و یافتن حقیقت و عدالت. زیرا فردا، معمولاً در گوشهای غیرمنتظره لانه میکند و همیشه در قلب جستجوگران…
(ادامه دارد)
کاپیتان – آوریل ۲۰۲۵
[1] خانوادههایی که در جستجوی فرزندانشان هستند که مورد ناپدیدشدگی قهری واقع شدهاند.
[2] اشاره به فیلم سینمایی غارتگر، محصول آمریکا، ۱۹۸۷. م
[3] «Yo no fui», Consuelito Velázquez. https://www.youtube.com/watch?v=sH9r_VJyC3g
[4] Law & Order: Special Victims Unit
[5] اشاره به نامی که دولتهای حزب مورنا از ابتدای ریاست جمهوری آندرس مانوئل لوپز اوبرادور به خود دادهاند، زیرا مدعی هستند مشغول به انجام رساندن چهارمین انقلاب مکزیک و تغییر پایهای آن هستند . م
[6] دانشگاههایی که توسط آندرس مانوئل لوپز اوبرادور ساخته شدند و کیفیت آموزش در آنها بسیار پایین است. م
[7] نویسندهی مکزیکی قرن شانزدهم، پایهگذار نوعی ازکمدی در تئاتر. م
No hay comentarios todavía.
RSS para comentarios de este artículo.